حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

برای دخترم

زبان مشترک

وارد اتوبوس حمل مسافران هواپیما که می شویم همه ی صندلی ها پر هستند. خانمی تقریبا مسن بلند می شود و تعارف می کند که بنشینم. هر چه اصرار می کنم که "نه بابا! همین جوری راحتم، خودتون بفرمایید" قبول نمی کند. خانمی که در صندلی کناری نشسته، با آن ناخن های لاک زده ی قرمز رنگش لپ حنانه را نوازش می کند و برایش شکلک در می آورد! مطمئنم چشمانش دارند از پشت عینک آفتابی اش لبخند می زنند. می خواهیم سوار هواپیما شویم، دختر دبیرستانی شادانی! دستانش را جلوی بقیه می گیرد تا من و حنانه راحت تر از پله ها بالا برویم. موقع پیاده شدن از هواپیما، مهماندار با نگرانی مادرانه ای ازم می خواهد که با چادرم سر دختر کوچولو را بپوشانم که خدای نکرده سردش نشود!  وقتهایی که...
26 مرداد 1392

بی من

یادت باشد باز دوباره بدون من رفتی، هر بار که بی من رفتی با خودم گفتم دفعه ی بعد نمی گذارم بروی، دو تا پایم را می کنم توی یک کفش و نمی گذارم بروی، ولی هر بار شوق توی چشمانت را که دیدم ... باور کن، بی تو لحظه هایم آهسته می گذرند، باور کن، بی تو بغض در گلوی ثانیه هایم می شکند، باور کن، بعد پنج سال، هنوز هم یک روز بی تو برایم یک سال است، دلم برایت تنگ است ... اگر باور نداشتم که به جهاد می روی، نمی گذاشتم بروی، خودت خوب می دانی پ.ن: دلم برای  آدمهایی نمی سوزد که برای درمان دندان دردشان چشم به راه بچه های اردو جهادی هستند، دلم برای خودم بیشتر می سوزد               ...
22 مرداد 1392

خانه پدری

نمی دانی چه لذتی دارد تلپ!!! شدن در خانه ی پدری، وقتی ظهر ماه رمضان، خسته و گرسنه، از دانشگاه آمده ای و حنانه، شاد و پر انرژی ست و محمد مصطفی سر کار است. می دانی همیشه یکی در آن خانه هست که با حنانه بازی کند و تو یک دل سیر بخوابی، بدون دغدغه ی غذای حنانه یا کثیف شدن پوشکش یا زمین خوردنش
13 مرداد 1392

هنر زن بودن

هنرمند کسی ست که همیشه تعداد پوشک های باقیمانده در کشو را در ذهن داشته باشد، همیشه بداند چند پیمانه شیرخشک در ظرف موجود است، چند پیراهن اتو کشیده ی همسر گرامی در کمد قرار دارد (حتی زمانی که خودش اتویشان نکرده باشد!)، چند صفحه از کتاب تروماتولوژی دندانی را باید این هفته بخواند تا شب امتحان به علت کمبود وقت تحت فشار طاقت فرسا قرار نگیرد ( حتی اگر هیچ وقت موفق نشود این صفحات را حتی ورق بزند!)، مرتب در ذهنش مرور کند که چند روز تا واکسن یک و نیم سالگی کودکش زمان باقی ست، بداند امروز دخترش حین بازی، باطری های کنترل تلویزیون را در کدام گوشه ی خانه رها کرده است، صبح که از خواب بیدار می شود بداند ظهر چه غذایی قرار است خورده شود، بداند دختر کوچولویش م...
10 مرداد 1392

قدر

حنانه ی عزیزم، شب قدر امسال قرآن به سر گرفتی، من و بابا مصطفی برایت دعا کردیم، نمی دانم تو هم برای ما دعا کردی یا نه؟ ...
10 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد